پارت دویست و بیست

زمان ارسال : ۸۲ روز پیش

گره‌ی دستمالی که دور پیشانی‌اش بسته را محکمتر می‌کند و به چپ و راست خودش را تاب می‌دهد. آن‌قدر هوار کرده بود که از نفس افتاده و سرش درد گرفته بود. باز هم دست بردارد نبود. با این که حس می‌کرد فشار و قند خونش بالا رفته است باز هم روی ران پایش می‌کوبید و با گریه شکایت می‌کرد.
- این همه خودمو به آب و آتیش زدم واسه این که بری بیوه بگیری؟ من اون دنیا جواب مادرمو چی بدم صدرا؟
دستش را رو

1448
464,155 تعداد بازدید
2,183 تعداد نظر
239 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zahra.s

    20

    وای که دهن این آدمای بی منطقو فقط خدا باید ببنده و بس

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    چقدر موافقم.😁

    ۳ ماه پیش
  • اسرا

    10

    خوب پروین نره سراغ خانوادهدآوابه اونهاتوهین کنه خوبه🥺🙏💞

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    نکنه...😬😬😬😬

    ۳ ماه پیش
  • یاسی

    40

    تا جای حساس داستان میرسه تموم میشه تا فردا شب هی هی

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    🙈🙈😁

    ۳ ماه پیش
  • یانا

    20

    درود گفتم پروین سامورایی می غرد نگید نگفته بودم نگران نباشید میشینه سر جایش پروین اما نه اینطوری😊

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    😂😂😂😂🌺

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید